ای کاش ...
آن شب شروع شد غزل از کوچ ایل من
در کوچه ماند، پای سراپا علیل من
یک نقطه شد به چشم من آری قبیله رفت
ماندند مردهای زیاد ... از قبیل من
گویا سپاه ابرهه بودیم ... جملگی
من مانده ای از آنهمه و نیست فیل من
من پا نداشتم بروم، سر، که داشتم
محکم نبوده است از اول دلیل من
چندی است شعر تازه سراغم نیامده است
ای کاش باز وحی کند، جبرئیل من
امشب به این نتیجه رسیدم که سالهاست
مانده است کنج موزه دنیا فسیل من
... وحید برزگر ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: