خود فروشی
شبی مست خراب بذشتم از ویرانه ای
برچسب: ،
چشم مستم خیره شدبر خانه ای
پدری پیر خجل افتاده این سوی اتاق
مادری پیر خموش افتاده ان سوی اتاق
کودکی از سوز سرما میزند دندان بهم
دختری در حال عشق بازی با بیگانه ای
چون که شد کارش تمام ان مرد نابکار
دست در جیب برد باحالت جانانه ای
از میان ان همه پول درشت
دست دخترک داد پول سیه چند دانه ای
بر خودم لعنت فرستادم
که دگرمست خراب نروم بر سوی هر ویرانه ای
چون در این ویرانه ها دختری
عفتش را می فروشد بهر نان خانه ای
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: