کریمی مشاور بیمه کریمی مشاور بیمه .

کریمی مشاور بیمه

جالب خواندنی

شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد زنگ را که زدند بیدار شد و با عجله 2 مساله ای را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این باور که استاد آنرا بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و شب را برای حل کردن آنها فکر کرد اما هیچ یک را نتوانست حل کند با این حال طی هفته دست از کوشش بر نداشت و سر انجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد استاد به کلی مبهوت شد زیرا آن دو را به عنوان 2 نمونه از مسائل غیر قابل حل داده بود .

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلو گرم به رکورد قبلی یک ورزشکار , از او خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند اما او موفق به این کار نشد سپس از او خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند اما او موفق به این کار نشد سپس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلو گرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند این دفعه او به راحتی وزنه را بلند کرد این مساله برای ورزشکار جدید و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما نتیجه برای طراحان این آزمایش , جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند .او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای بر نیامده بود که در واقع 5 کیلو گرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم نا خود آگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلو گرم شده بود . او در حالی و با این (( باور)) وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست

موسی مندلسون

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود. زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید:
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت:
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند، ولی خداوند به من گفت:
- «همسر تو گوژپشت خواهد بود.»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن.»
فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود

پیر دانا

فیلسوفی در بستر مرگ افتاده بود مریدانش دور او جمع شده بودند .
یکی از استاد پرسید :" مهم ترین چیزی که می توانی به ما بیاموزی چیست ؟ "
پیر دانا دهانش را باز کرد و از مرد جوان خواست تا داخل دهانش را نگاه کند .بعد پرسید :زبانم هنوز سر جایش است ؟ مرید گفت بله البته .
پیر گفت :دندانهایم چطور ؟آنها هم هنوز هستند ؟
مرید جواب داد :خیر .
پیر گفت :می دانی چرا زبان بیشتر از دندان عمر می کند ؟
چون نرم است وانعطاف پذیر .دندانها می پوسند وخراب می شوند , چون سخت هستند . حال همه آنچه ارزش آموختن داشت ,به تو آموختم

به خواست اهورامزدا، من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آن چه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست بردهء دروغ نیستم. من بد خشم نیستم. حتی وقتی خشم مرا می انگیزاند آن را فرو مینشانم



برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)