واقدی کرمانشاهی
دمی به باغ نرفتیم تا بهار گذشت
ز عشق خاطره ای ماند و چون غبار گذشت
هنوز چشم به راهم که باز می گردی
تمام زندگی من در انتظار گذشت
پس از تو زمزمۀ عاشقانه شد خاموش
و لحظه ها همه با چشم اشکبار گذشت
دلم چو کلبۀ متروک و سرد، خالی ماند
چها که بر سر این باغ بی بهار گذشت
طنین گریۀ من در سکوت می پیچد
مرا پناه بده، کار من ز کار گذشت
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: