میرزا جلال اسیر شهرستانی اصفهانی
بس که می ترسم از جدایی ها
می گریزم از آشنایی ها
دلی از سنگ خاره خواهم ساخت
تا نرنجد ز بی وفایی ها
آرزو را به سینه خواهم کشت
تا نکوشد به خودنمایی ها
عشق اگر نور روشن سحر است
دل نبندم به روشنایی ها
چه فریبنده بود و دیده نواز
سحر چشمش به دلربایی ها
دیدی ای دل ز پا درافتادی
بعد از آن بال و پر گشایی ها؟
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: