میرزا علی اکبر نعمت الهی (موافق علیشاه)
حلقه تا بر سر زلف تو گلندام افتاد
هیچ دل نیست مگر آنکه در این دام افتاد
در ازل پرده میان من و معشوق نبود
در تعیّن شدم و کار به پیغام افتاد
سر بر آرم به جنون جامه به تن چاک زنم
پرده پوشی چه کنم؟ طشت من از بام افتاد
در ره عشق سلامت همه در رنج و بلاست
کام آنراست که دلخسته و ناکام افتاد
مستی ما بود از گردش چشم ساقی
سر و کار دگران است که با جام افتاد
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: