صغیر اصفهانی
داد درویشی از سر تمهید / سر قلیان خویش را به مرید
گفت از دوزخ ای نکو کردار / قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد / ِعقد گوهر ز دُرج راز آورد
گفت در دوزخ آنچه گردیدم / درکات جحیم را دیدم
آتش هیزم و زغال نبود / اخگری بهر انتقال نبود
هیچکس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: